یادداشت هایی از خاطرات و تجربیات یک دانشجوی مامایی



 

 

 

اون شب تا صبح نخوابیدم کلی فکر و خیال توی سرم بود آخه قرار بود صبحش برای اولین بار بعد از دوترم برم بیمارستان به عنوان کارآموز و فقط چندساعت تا رسیدن به یکی از بزرگترین آرزوهام فاصله داشتم هیجان داره دیگه مگه ن؟

بعد از خوردن صبحانه روپوش سفیدم رو برداشتم و با عشق و لبخندی که روی صورتم بود درون کاورش گذاشتم اتیکت روهم بهش وصل کردم، وسایلم رو برداشتم و به سمت بیمارستانی که یه روزی آرزوم بود توش کار کنم راه افتادم.

ادامه مطلب

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

باربری و اتوبار استان تهران کد تخفیف دیجی کالا بیست و یکمین پرسش مهر ریاست جمهوری خرید شمش طلا اسفنـــدگی دستگاه آون - فروش آون فروشگاه لوازم جانبی کالانه وبلاگ تی وی سرویس لپ تاپ استوک